نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

یک اتفاق خوب

سلام قشنگم خوشگل خانم بذار برات از یک اتفاق خوب بگم چند روز پیش گوشی مامانی زنگ زد و خاله صنم دوست جونی مامانی که وبلاگ نغمه باران رو مینویسه بود و گفت دارن میان قم کلی مامانی خوشحال شد و با هم توی حرم قرار گذاشتن و مامانی با من و یاسمین رفتیم حرم خلاصه همدیگر و رو دیدیم و کلی ذوق کردیم خاله ثنا رو هم دیدم و همش از مامانم سراغش رو میگیرم که بیاد برام کتاب بخونه خاله صنم جون برام یک هدیه قشنگم خریده بود ممنون خاله جون خیلی خوشحال شدم از دیدن دوست خوبم از محاسن دنیای مجازی دوستای واقعیه  
25 مرداد 1392

چهارمین شب قدر دخترم

  این اولین شب قدره اولین روز زندگیت عزیزم     این دومین  سال در شب قدر 11 ماهگی دخترم   اینم سومین سال شب قدر یک سال و ده ماهگی     اینم چهارمین شب قدر دو سال و ده ماهگی البته با چاشنی شیطنت   ...
21 مرداد 1392

2 سال و 11 ماه11 روز و 11 ساعته تو رو دارم

سلام خوشگلم میدونستی الان  دو سال و 11 ماه و 11 روز و 11 ساعته تو را دارم عسلم خیلی دوست دارم خیلی شیطون بلا شدی از حرف زدنت ماشالله از حرکاتت از هوش زیادت ماشالله همش خدا رو شکر میکنم یه حرفهایی میزنی نمیدونم نسل ما الان بلد شدیم عایا  یا نه ؟ ما دهه شصتیا هنوز باید پیش شماها درس پس بدیم ...
21 مرداد 1392

روزه ام !!!

چد دقیقه پیش من : نازنین زهرا دیگه چیزی نمیخوری بریم مسواک کنی بخوابی نازنین زهرا : آی مامانی چقدر حرف میزنی من از الان روزه ام فقط یه آب میوه بده بخورم که روزم قبول بشه برم بخوابم !!! ...
9 مرداد 1392

این دختره ما داریم !7

و اما شیرین زبونی بعدی چند روز پیش ... من و نازنین زهرا از پله ها اومدیم پایین ... بابایی : نازنین زهرا بیزحمت خوراکی ات رو از رو زمین بردار نازنین زهرا : نمیشه بابایی آخه نمیتونم خستم و از این که نمیتونم متاسفم ! من : بابایی : نازنین زهرا : یاسمین : پیش به سوی خوراکی ها ...
9 مرداد 1392

این دختره ما داریم ! 6

چند شب پیش عمه و مامان جون و مامان بزرگ بابایی رو برای افطار دعوت کردیم بعد از افطار که داشتیم از مهمونها با میوه پذیرایی میکردیم من نازنین زهرا رو صدا کردم بهش بشقاب میوه مهمونا رو میدادم که ازشون پذیرایی کنه اما بقیه ماجرا ... نازنین زهرا : عمه بفرمایید میوه عمه : ممنون عزیزم نازنین زهرا : خوب دیگه میوه تون رو که خوریدید برید خونه هاتون من : عمه : اولش  اینم دومش نازنین زهرا : سایرین : ...
9 مرداد 1392

من حجاب میکنم چون خدای من اینگونه میخواهد ...

    بــﮯ خود برايم دليل و مدرك نيــــــاور! مــלּ يكـــ دخترمــ مـﮯ دانمـ كـ‌ه صـلاح مــלּ در "حجــاب" استـــ بــــراي مـלּ دليلـﮯ بزرگـــ تر از "سخن خدايــمـ" نيستـــ مـלּ حجـــــاب مـﮯ كنم چون خــداي مــלּ اينگونـ‌ه مـﮯ خواهـد   ی پیامبر ، به همسران و دخترانت و زن های مؤمنان بگو روسری ها و چادرهای خود را بر خویش بیفکنند. این ( کار ) نزدیکتر است به آنکه ( به حجاب و عفت ) شناخته شوند تا مورد تعرض و آزار ( فاجران ) قرار نگیرند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.{احزاب/59} ...
30 تير 1392

پرنسس ناز

سلام دختر قشنگم قربونت برم شیطون بلای من این روزها صدای خنده و بازی تو و آبجی شیرین ترین لحظه های من و باباست از ته دل خدا رو شکر میکنم به خاطر شما واقعا خداجونم ممنون که این دوتا گل رو به من دادی وقتهایی که آبجی گریه میکنه میدویی میگی قربونت برم مامانت رو میخوایی بعد برمیگردی بهم میگی مامانش بچت داره گریه میکنه تا میخوام بهش غذا یا آب بدم میدویی میگی خانم کمک نمیخواهید ؟ و بعد لیوان آب رو میگیری به آبجی بدی و آبجی رو آبیاری میکنی و بعد صدای خنده هاتون خونه رو پر میکنه توی حمام دیدنی هستید تا آب بازی میکنید خوبید و میخندید تا موقع شامپو دیگه صدا به صدا نمیرسه هر دو بنفش شروع به گریه میکنید اسباب بازی خوبا رو برمیداری تا آبجی فسقل...
30 تير 1392

این روزها

سلام گل مامان قربونت برم نمیدونم از کجا و چی شروع کنم از بس نمک میریزی ماشالله و شیطونی قربونت برم روزی هزار بار میایی میگی مامان عاشقتم مامان دوست دارم و یه بوس خوشمزه و صد البته منم گازت میگیرم و میخورمت اینقدر نمکی تو هر وقت کارم داری میگی مامان جونم مامان مهربونم مامان خوبم مامان قشنگم لطفا بیا الهی قربونت برم که اینقدر خوبی در مقابل کارهای اشتباهی که انجام میدی خیلی راحت میگی ببخشید و نشون میدی چقدر خانم شدی شبا میری تو بغل بابایی با هم کلی کتاب میخونید و بعد میخوابی بیشتر توی روز شما برای من کتاب میخونی تا من برای شما و چقدر دلنشینه برام عزیزم هنوز به کارتون زیاد علاقه داری اما هر چنددقیفه که کارتون میبینی وسطش میایی بازی...
26 تير 1392